تجربههای تکاندهنده خوانندگان زن غربی و بازیگران هالیوود/بردهجنسی به اصطلاح هنرمند: توالت تمیز کنید اما خواننده نشوید! +تصاویر
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۷۸۵۳۵۱
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دهه نود میلادی دورانی بود که سلبریتیها مثل دوران عصر دیکتاتوری استودیوییهای هالیوودی در میانه قرن بیستم، اجازه هر اظهار نظری را در رسانهها نداشتند و حقایق زندگی آنان کمتر افشا میشد. «نیکول کیدمن» که به عنوان کم حرفترین بازیگر زن سینما شناخته میشود اخیرا دست به اعترافات عجیبی در مورد ازدواج و زندگیاش با تام کروز زده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کیدمن هم پس از طلاق از تام کروز در اواخر دهه نود، هیچگاه در مورد جزئیات زندگی خصوصیاش با رسانههای حرفی نزد. اما در دوسال اخیر پس از افشاگریها فراوان درباره هتک حرمتهای جنسی، بازیگر فیلم «ننگ بشری» در گفتوگو با مجله نیویورک مگزین گفت:"دلیل ازدواج من با کروز قدرت او نبود، موضوع حمایت از من بود. من با عشق ازدواج نکردم، چون قدرتمند بودن تام باعث شد از من سوء استفاده نشود.
دهه نود میلادی دورانی بود که سلبریتیها مثل دوران عصر دیکتاتوری استودیوییهای هالیوودی در میانه قرن بیستم، اجازه هر اظهار نظری را در رسانهها نداشتند و حقایق زندگی آنان کمتر افشا میشد. «نیکول کیدمن» که به عنوان کم حرفترین بازیگر زن سینما شناخته میشود اخیرا دست به اعترافات عجیبی در مورد ازدواج و زندگیاش با تام کروز زده است. در دهه نود مثل یکی دو سال اخیر، امکان افشاگری جنسی در رسانهها، درباره افرادی نظیر هاروی واینستاین، کوین اسپیسی، بیل کازبی و ...، به علت دیکتاتوری استودیوها تقریبا غیر ممکن بود.
توصیه تینا ترنر به دختران آمریکایی برای عدم ورود به صنعت موسیقی
جنبش ME_TOO (به معنای "منم همینطور" درباره بیان تجربیات افراد سرشناس از آزار و تجاوز جنسی) زمینهای را فراهم کرد که سلبریتیهای دیگری اصرار خصوصی خودشان و پشتپردههای هالیوود و صنعت موسیقی آمریکا را افشا کنند. «تینا ترنر» خواننده سرشناس آمریکایی که زندگی پر و فراز نشیب خصوصیاش در دهه هشتاد و ۹۰ تیتر اغلب رسانهها بود، اخیرا پشت پرده زندگی خصوصی خود را در قالب کتاب خاطراتش منتشر کرده است.انتشار خاطرات ترنر ۷۸ ساله جنجالهای فراوانی به همراه داشته است.
او در گفتوگوی اخیرش با شبکه amc اشاره میکند:" صحبت از بعضی چیزها من را خیلی احساساتی میکند و بدترین لحظات زندگی من با «آیک ترنر» گذشت.
ترنر خواننده و آهنگسازی است که ترنر فعالیتهایش را در قالب همکاری دو نفره از دهه شصت با او آغاز کرد.او در گفتوگویش اشاره میکند" او (آیک) درد و رنج فراوانی را به من تحمیل کرد. آیک در ابتدای زندگیامان خیلی با من خوب بود. در واقع آیک مرا به شهرت رساند اما اعتقاد دارم که برای او، من یک برده جنسی بودم و آزار و اذیتهای آیک در مقطعی به اوج خود رسید و حتی نزدیک بود به قیمت جان من تمام شود.
ترنر اشاره میکند: " همیشه یا چشمم سیاه بود یا بینیام شکسته شده بود یا لبم پاره بود. در کتاب«قصه عشق من» که شرح خاطرات اوست ترنر مینویسد :" دیگر نمیتوانستم برده بودن را تحمل کنم و به همین خاطر ۵۰ عدد قرص خواب خوردم تا برای همیشه از دست آیک خلاص شوم، اما جان سالم به در بردم و پس از آن چندین سال برای فرار کردن از دست آیک نقشه میکشیدم.
زندگی در مقام یک برده برای من تمام شده بود و فقط میخواستم آیک را ترک کنم. او پس از جدا شدن از آیک تا مدتها از خوانندگی فاصله گرفت و منزل دوستانش را تمیز میکرد. حتی دوستانش به او میگفتند:"تینا تو چرا از خوانندگی دست کشیدهای و به نظافت منزل دیگران روی آوردهای؟"
او در کتابش اشاره میکند: آنقدر زندگی در فضای موسیقی برایم زجرآور بود که دلم نمیخواست به آن موقعیت بازگردم و فقط اصرار داشتم خرج خود را درآوردم، تمیز کردن توالت دیگران خیلی بهتر از خوانندگی در صنعت موسیقی آمریکایی است.
من موقعی به صنعت موسیقی آمریکایی بازگشتم که یک زن ۴۴ ساله بودم و کمتر کسی میتوانست از من سوء استفاده کند. او در حال حاضر با یک سرمایهگذار سابق موسیقی به نام اروین باخ (آلمانی تبار) که از سلاطین موسیقی – بازنشسته - است ،ازدواج کرد که ۱۶ سال از او کوچکتر است.
اما روز ازدواجش در هفتادو سه سالگی سکته میکند. در زندگی تمام سلبریتیها همواره یک تراژدی آماده انفجار است و پس از ازدواج با باخ و رهایی از سکته مغزی، چندی بعد پسرش خودکشی میکند. ترنر ۷۸ ساله هم اکنون در زوریخ زندگی میکند در جایی از کتابش مینویسد: من به هیچ دختر آمریکایی که صدای خوبی دارد توصیه نمیکنم که وارد صنعت موسیقی بشود.
ویل اسمیت: مجبور شدیم ازدواجمان را نابود کنیم
اما زندگی اغلب سلبریتیها شبیه آیک و ترنر نیست و برخی از این چهرههای سرشناس آنقدر اسرار روابط زناشویی خود را پنهان میکنند که زندگی آنان تبدیل به معمایی برای رسانههای زرد میشود. شاید ده یا بیست سال بعد «جادا پینکت اسمیت» همسر «ویل اسمیت» در کتاب خاطراتش، زندگی مخاطره آمیز خود را با ویل اسمیت افشا کند. شش سال و به صورت مستمر رسانههای زرد، خبر طلاق عاطفی این زوج را منتشر کردهاند و طی شش سال اخیر ویل و جادا پینکت اسمیت هیچکدام حاضر نبودند به شایعات پاسخ دهند. اما این زوج هالیوودی در گفتگوی اخیرشان با شبکه AMC پرده از اسرار روابط زناشویی خود برداشتهاند.
ویل اشاره میکند که در مقطعی از زندگیاشان را بهم زدند و فقط در یک خانه زندگی میکردند و اصلا زن و شوهر نبودند. ویل (اسمیت) در گفتوگوی تلویزیونی اخیرش این جملات را در حالی به زبان میآورد که سالهاست شایعات فراوانی در مورد قطع رابطه عاطفی او با همسرش در رسانهها منتشر شده است.
او در این گفتگو به صراحت میگوید: میخواهم با گفتن بعضی چیزها به تمام شایعاتی که در مورد خانواده من مطرح میشود پاسخ دهم. ما هیچ وقت پیرو ساینتولوژی نبودیم! هیچ وقت رابطه جنسی چند نفری نداشتیم. مردم باید بدانند که ما سبک زندگی خاصی داریم.
اما برخی رسانههای زرد اصرار دارند که این دو طی شش سال اخیر با یکدیگر رابطهای نداشتهاند و موضوع ارتباط «ازدواج باز» را درباره این دو نفر مطرح میکنند.
همسر ویل اسمیت: همیشه میدانستم به درد زندگی مشترک نمیخورم
ازدواج باز Open Marriage)) عنوانی است که بسیاری از رسانههای زرد در مورد این دو نفر بکار میبرند. جادا در گفتگویی که همسرش ویل حضور دارد میگوید:
من از همان ابتدای ازدواج به ویل گفتم که اگر با من ازدواج میکنی این را بدان ،زیر یک سقف ما قراره باهم باشیم!تو ممکن است با یک نفر دیگر به آخر خط رسیده باشی اما شوخی یک نفر دیگر به من ربطی ندارد. ولی من و تو قرار است که در این شوخی باهم باشیم.
ویل و جیدا چند سالی هست که با یکدیگر ازدواج کردهاند و بحران میانسالی گریبان این دو سلبریتی مشهور را گرفته است. حتی برای اینکه روابط دوستانه خود را تقویت کنند، ویل مراسمی تولدی برایش ترتیب داد و مستندی که درباره او ساخته بود را در این مراسم پخش کرد. این مراسم با واکنشجادا مواجه شد و او به رسانهها گفت: که این مراسم مضحکترین خودنمایی ممکن این دو زوج بوده است.
این دو زوج علی رغم تمامی شایعات در این گفتوگو اعلام کردهاند که پس از شش سال، زندگی عاطفیاشان را از صفر شروع کردهاند. ویل اشاره میکند ما اساسا مجبور شدیم ازدواجمان را نابود کنیم، بهم زدیم، اما پس از مقطعی (شش سال) دوباره بهم برگشتیم. الان دیگر حتی به خودمان متاهل نمیگوییم این زندگی تنها یک زندگی مشترک است و وارد رابطه دوستی شدیم.
جادا در ادامه توضیحات ویل اشاره یکند: زندگی ما فقط یک زندگی مشترک است من همیشه میدانستم که به درد ازدواج نمیخورم. من زندگی اشتراکی میخواهم.ویل به جادا اشاره میکند: تو بهترین دوستی هستی که من تا حالا داشتهام.
جادا در ادامه این گفت و گو اشاره میکند من نمیخواستم با ویل ازدواج کنم اما باردار بودم و چارهای نداشتم. او میگوید: خیلی ناراحت بودم که باید عروسی بگیریم و من تحت فشار مادرم مجبور به عروسی شدم، آنهم یک عروسی مجلل. این عروسی مال مادرم بود. همه کارها را خودش انجام داد، چون من هیچ علاقهای به این کار نداشتم، من اصلا عروسی نمیخواستم.
مانور تجمل و ثروت اندوزی به سبک سلبریتیها
فرهنگ سلبریتیها در همه جای جهان مبتنی بر فرهنگ اشرافیگری است و اغلب سلبریتیها اشاعه دهنده فرهنگ اشرافگری در نظام سرمایهداری هستند چون بخش خصوصی در حوزه اقتصاد سلطنت میکند.مقایسه ثروت سلبریتیها با نخبهگان علمی یکی از پارامترهای مقایسه است. هر شهروند آمریکایی با یک چک 905 میلیون دلاری قرعه کشی لاتاریها از جورج کلونی ثروتمندتر خواهد شد.
نکته جالب توجه سلبریتیها به سوداگری پول و سرمایه در جامعه آمریکایی است. جورج کلونی سلبریتی مشهور هالیوودی علاقه عجیبی به کارخانه تکیلا (نوعی مشروبات الکلی) داشت و سالها پیش یک کارخانه ساخت تکیلا را خریداری کرد. پس از ازدواج با اَمل علمالدین ، او این کارخانه را فروخت و قصد دارد در رقابت با اپرا وینفری ۵۰۰ میلیون دلارش را روی برند مشروب دیگری سرمایهگذاری کند.
در واقع کلونی ستارهای است که با تلاش در عرصه سینما بازیگری، کارگردانی و تهیهکنندگی را تجربه کردو با شهرتی که بدست آورد، یک کارخانه مشروب سازی را خریداری کرد. او در گفتگویش به مناسبت هالووین میگوید: آرزویم این بود که بتوانم یک "بار اختصاصی" در منزل داشته باشم و به همه مشروب مجانی بدهم. کلونی در مراسم عروسیاش با امل علمالدین به جمعیت فراوانی از حاضران در اطراف مراسم عروسیاش،مشروب رایگان هدیه کرد به آرزویش رسید.
اما در میان هالیوودی ها شفافیت خاصی وجود دارد و جورج کلونی نمیتواند با داشتن سرمایه ۵۰۰ میلیون دلارشاش از ثروت اپرا وینفری با داشتن ۲/۸ میلیارد دلار عبور کند. سلبریتی دیگری که در این رقابت رتبه دوم را پس از اپرا وینفری کسب میکند، کایلی جنر است که از طریق فروختن محصولات آرایشیاش در خاورمیانه به ثروتی ۹۰۰ میلیون دلاری دست پیدا کرد که این رقم معادل فروش کل فیلم«جنگهای ستارهای؛ نیرو برمیخیزد» است. رتبه چهارم در این جدول هم را تیلور سوئیفت از تور اخیرش کسب کرده است. این مقدار سه برابر سرمایه ای است که دویینی جانسون معروف به راک با آن تجارت میکند که حدود ۲۸۰ میلیون دلار است. این چهار نفر سرمایهدارترین سلبریتیهای پولدار جهان به ترتیب رتبه هستند.
درآمد میکروسلبریتیها در هالیوود چگونه است؟
اگر یک بازیگر متوسط یکی از سریالهای آبکی ((Soap opera هالیوود باشید تقریبا سالی ۲۴ میلیون دلار دستمزد میکروسلبریتی فعال در صنعت نمایش خواهد بود و سالانه ۵ درصد به این مبلغ اضافه خواهد شد. به عنوان مثال در سریال تئوری بیگ بنگ، هر کدام از ستارههای سریال برای هر قسمت ۹۰۰ هزار دلار دستمزد میگیرند و هر فصل ۲۴ قسمت دارد که جمعا دستمزد هر بازیگر به صورت سالیانه میشود 21.6 میلیون دلار خواهد بود.
منبع:مشرق
انتهای
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: اخبار هنرمندان سینمای جهان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۷۸۵۳۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
میترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شدهام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابهجا شدیم. آخرین بار هم «رفح». - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آواره گی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند:
من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شدهام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابهجا شدیم. آخرین بار هم «رفح».
من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست میدادم. از جمع کردن خودم در مکانها خسته شدم. یادم میآید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابهجا میشدیم وسط راه ایستادم؛ دلم میخواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش اینهمه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار میشد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بیارزشتر است.»
درخواست عربستان بر ایجاد گذرگاه امن برای کمک به غزهجنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگهای آب و غذا و جابهجایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا میخوردم تأثیری روی من نداشت اما سختترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانوادهام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده میکردیم!
این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب میخوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه میداشتم، که آن را هم بعدها تیمم میکردم.
ما در جنگ همهچیز را بازیافت میکنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه میداریم و مقداری آب به آن اضافه میکنیم و میگذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را میجوشانیم و میخوریم. آبِ شستن لباسها و مایع ظرفشویی را نگه میداریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ
استفاده کنیم. پاکتهای پنیر و لیوانهای مقوایی را نگه میداریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطریهای شامپو و صابون را نگه میداریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباسها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده میکنیم. پردۀ درمانگاه را بهعنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده ها، خیمه درست کردیم.
دنیا اینگونه و به بیرحمانهترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.
کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش میآید که به یک دلیل هم میخندم و هم گریه میکنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشکهایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه میخوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبهای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران میبارید.
من هربار میخواستم بخوابم به آن زل میزدم و از سادگی این ایده میخندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم میآمد به چه دلیل اینجا خوابیدهام میزدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمهام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزادهام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشکها برای برادرزادهام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها میتوانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خندهام میشد، همان به گریهام میانداخت.
چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم میکردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانواییها نان میخریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم.
یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست میشد. من اول مجبور بودم هیچچیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانتبارم آنجا بودم خجالت میکشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز میکردم.
یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمیتوانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که میخواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان میآمدند و از آنجا بیرونمان میکردند و به اتاق دیگر میفرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بیسابقهای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.
در پناهگاه یک بار یکی از همکلاسیهای دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که میدیدمش. خودم را از نگاهش میدزدیدم چون خجالت میکشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمیتوانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان میدادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون میخواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالیکه در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث میشد حس کنیم کمی تسلی پیدا کردهایم! نمیدانم.
با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست میکردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبحها زود بیدار میشدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنهام میشود آب میخورم و هروقت خواستم توالت میروم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمیدهم.
همینطور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفتهام تا اینجا بخوانم با اینحال خسته و ترسیدهام. میترسم از اینکه این، زندگیام بشود. میترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
انتهای پیام/